براي داستان كودكانه نوشتن جملهاي كه در حال خواندن آن هستيد، اين توانايي بالقوه را دارد تا نشانهاي پايدار از خود در فهم فرهنگي ما بهجا بگذارد و تمدن را متحول كند. خب، شايد كمي اغراق كرده باشيم. ولي كدام نويسنده در مورد روشي عالي براي شروع يك داستان روياپردازي نميكند. شروعي كه به شكل نمادين در خاطرِ خوانندگان باقي بماند، مانند «مرا اسماعيل بناميد» از رمان وال سفيد ملويل، يا جملهاي به ماندگاريِ «در آغاز خداوند بهشت و زمين را خلق كرد…» از سفر پيدايش. در نويسندگي هم مانند همه قرارهاي تجاري واكنشِ اوليه مهم است و فرصت دومي در كار نخواهد بود.
اين مقاله به قلم «جيكوب ام اپل» نوشته شده است. او پزشك، وكيل و پايبند به اخلاقِ زيستي است كه در نيويورك زندگي ميكند. از او بيش از ۲۰۰ داستان كوتاه به چاپ رسيده است و جوايز متعددي از جمله جايزهي منتقدين بوستون و جايزهي دانا و … را برده است.
متأسفانه در كارگاههاي نويسندگي به اولين جملات توجه درخوري نميشود. بيشترِ اهل قلم دوست دارند در جمله يا پاراگراف ابتدايي، ظرافتهاي شخصيتسازي يا طرح كلي را نشان بدهند. برخي نيز علاقه به ارائهي يك درس آموزنده در ابتداي داستان دارند. در اين ميان بيشتر عوامل و سردبيران اگر در جملات ابتدايي تحت تأثير قرار نگيرند، ادامهي مطلب را نخواهند خواند. از وقتي كه فهميدم آخرين دستورالعمل در دورهي ابتدايي ميگويد كه شروع داستان بايد با يك «قلاب» خواننده را به دام بيندارد، من نيز يك جلسهي كامل از كلاس نويسندگي خود را به خطهاي آغازين اختصاص ميدهم. من به اين باور رسيدهام كه تقديرِ بيشتر داستانها در پاراگراف ابتدايي رقم ميخورد و بذرِ موفقيت يا شكست آنها از همان جملهي اول كاشته ميشود.
به هر جملهي ابتدايي كه مينويسيد به عنوان سنگريزهاي نگاه كنيد كه از سراشيبيِ كوه به پايين ميلغزد. با افزايش نيرو، شايد سنگ بزرگي در اين ميان به پايين سرازير شود و جاده را ببندد. كل نوشتهي شما شبيه به اين جاده است. جملات ابتدايي مسير شما تا حد زيادي ميتواند كيفيت كل مسير را نشان بدهد. فراموش نكنيد كل داستان يا رمان مانند بهمني كه به پايين سرازير ميشود، از همان ثانيههاي ابتدايياش تعريف ميشود. براي نوشتن داستاني جذاب، بايد آن را در مسير درستي قرار دهيد. در اينجا به ۱۰ روش براي قرار دادن داستان در مسير درست اشاره ميكنيم.
۱. يك حركت آني ايجاد كنيد
قانوني اساسيِ اول در مورد خطهاي آغازين اين است كه آنها بايد عناصر منحصربهفردي كه داستانتان را ميسازد، در بر بگيرند. خطهاي ابتدايي بايد يك صداي مشخص، يك نقطه نظر، يك طرح ابتدايي و اشاراتي به شخصيتپردازيها داشته باشند. در پايان پاراگراف اول ما بايد بتوانيم فضا و كشمكشها را بشناسيم. مگر اينكه دليل خاصي وجود داشته باشد كه به واسطهي آن اين اطلاعات را دريغ كنيم.
برطرف ساختن اين نيازها نبايد منجر به سنگين شدن يا ايجاد پيچيدگي در جملات ابتدايي شود. به عنوان مثال به جملهي ابتدايي فلانري اكانر در كتابِ «آدم خوب كم پيدا ميشود» اشاره ميكنيم: «مادربزرگ هرگز نميخواست به فلوريدا برود». در اينجا يك صداي مشخص داريم، چيزي غيرصميمي يا حتي كنايهآميز كه اشارهاي به مادربزرگ است كه لحني قطعي دارد. ما يك طرح كلي را ميتوانيم ببينيم كه همان امتناع از سفركردن است. و شخصيتسازي را نيز در آن ميتوانيم حس كنيم كه يك زنِ سالخوردهي لجوج يا مصمم است. اگرچه نميتوانيم محيط را به طور دقيق تجسم كنيم، ولي به نسبت در ۶ كلمه اطلاعات زيادي به دست آوردهايم. اين آغاز به ما جهت ميدهد و اين را مديون حركت و پويايياش است.
بلافاصله ما با تعدادي سؤالِ بالقوه مواجه ميشويم. سؤالاتي مانند: چرا مادربزرگ نميخواست به فلوريدا برود؟ بهجاي فلوريدا به كجا ميخواست برود؟ همراه چه كسي قرار بود به فلوريدا برود؟ شروع موفق، تعدادي سؤال (نه تعداد نامحدودي از سؤالات) ايجاد ميكند. به عبارتي آن حركت آني را به وجود ميآورد.
۲. در مقابل اشتياقتان براي زود شروع كردن مقاومت كنيد
شما نبايد وسوسه شويد تا در داستان خود يكسره سرِ اصلِ مطلب برويد. مثل شخصيتي كه بيدار ميشود تا اين بيدار شدن، شروع مواجهه با روز سرنوشتساز و چالشبرانگيزش باشد. البته اگر شما قرار باشد دوباره «زيباي خفته» را بنويسيد، اين شروع اشكالي نخواهد داشت. چون بيدار شدن در ابتداي آن چندان چالشبرانگيز يا سرنوشتساز نخواهد بود. مهمترين دليلي كه ما داستان را به اين شكل مينويسيم، اين است كه ما در تلاشيم تا داستان را به روش خود پيش ببريم. در حالي كه بايد اجازه بدهيم آن حركتِ آني خودبهخود توسعه پيدا كند. خيلي بهتر است در اين مواقع، فقط با لحظهي اول چالش اصلي داستان شروع كنيم. مثلا اگر بيدار شدن شخصيت اصلي براي حفظ روند داستان يا ايجاد جذابيتي بزرگ ضروري بود، اين بيدار شدن بايد به شكل ماجرايي از گذشته يا فلشبكي كه در آينده ميبينيم، نشان داده شود.
۳. يادتان باشد قلابهاي كوچك بيشتر از قلابهاي بزرگ ماهي صيد ميكنند
بعضي نويسندگان تصور ميكنند هرچه شروع خارقالعاده و بينظيرتر باشد، شانس بيشتري براي صيد خوانندگان دارند. اما نكتهاي كه بايد به آن توجه كرد اين است كه اگر اين قلابِ بزرگ در ادامه با داستاني به همين اندازه جذاب همراه نشود، خواننده را مأيوس خواهد كرد. اگر شروع شما با دراماتيكترين و بحرانيترين قسمت داستانتان باشد، در ادامه پايين آمدن جذابيتاش اتفاقي اجتناب ناپذير خواهد بود. همچنين اگر شروع شما به طرز شگفتآوري عجيب يا مغالطهآميز باشد هم در ادامه شانس چنداني براي ادامهي داستان در همين حد از شگفتي نخواهيد داشت. همانطوري كه دوستِ ماهيگير من ميگويد بايد كوچكترين قلاب ممكن را به كار ببريد تا ماهي را به دام بيندازيد، وقتي كه موفق شديد بايد آن را با تمام سرعت در جهت مخالف بكشيد.
۴. از كل به جزء بياييد
در سينماي مدرن، معمولا فيلمها با نماي بستهاي از يك چيز شروع ميشوند و رفتهرفته اين تصوير دورتر ميآيد تا تأثير آن را روشن سازد. اين تكنيك براي نوشتن به ندرت مورد استفاده قرار ميگيرد. بيشتر خوانندگان ترجيح ميدهند كه در متن داستان فرود بيايند و كمكم بر روي آن تمركز كنند. شما نيز داستان خود را با اين روند آغاز كنيد.
۵. همگام با خوانندهي خود پيش برويد
يكي از سادهترين تلهها اين است كه نوشتهي خود را همراه با به وجود آوردن نوعي سردرگمي براي خواننده شروع كنيد. سپس با ارائهي اطلاعات بعدي در ادامهي داستان اين ترفند خود را كامل كنيد. البته مشكل در اينجا، آن دسته از خوانندگاني هستند كه با سردرگمي در ابتدا، تا انتهاي داستان در اين حس باقي ميمانند. اين به آن معني نيست كه جملات ابتدايي شما هرگز نبايد نياز به اطلاعات بعدي داشته باشد. بلكه نكتهي مهم اين است كه شروع داستانِ شما چه با اطلاعات بعدي كه خواننده به دست ميآورد يا حتي بدون آن هم، برايش بامعنا باشد.
۶. با يك معماي كوچك آغاز كنيد
اگر شما نميخواهيد در اول داستان از ايجاد حسِ سردرگمي استفاده كنيد، طرحِ يك معما براي خوانندگان ميتواند بسيار مؤثر باشد. مخصوصا اگر اين معما براي راويِ داستان هم وجود داشته باشد. اين كار ميتواند فورا راوي و خواننده را شريك جرم كند. يك سؤال بي پاسخ ميتواند حتي كل داستان را نيز در بر بگيرد. مثل وقتي كه ديويد كاپرفيلدِ رمان چارلز ديكنز ميپرسد: «نميدانم من قهرمان زندگي خود خواهم بود يا ديگري. در هر حال اين صفحات بايد آن را روشن سازد».
۷. مكالمهها را به حداقل برسانيد
اگر فكر ميكنيد مجبوريد داستان خود را با مكالمه آغاز كنيد، بدانيد كه در حال هدايت خوانندگان خود به گردابي هستيد كه ميتواند آنها را از شما بگيرد. راهحلاش اين است كه با گذشت يك خط از مكالمه و پيش از ادامهي آن، به زمينهي اصلي خود برگرديد و اطلاعات تكميلي در مورد آن بدهيد. تجربه نشان داده دنبال كردن مكالمههاي طولاني در ابتداي داستان هميشه سخت است.
۸. از نوشتههاي موفق ياد بگيريد
زماني كه خواستيد براي شروع داستانِ خود اقدام كنيد، تعدادي از داستانهاي كوتاه موفق را تهيه كنيد. فقط جملهي اول هر داستان را بخوانيد. مانند ساير جنبههاي نوشتن، شروع هر داستان ساختار هنري متمايز و مخصوص به خود را دارد. خواندن شاهكارهاي ديگران راهي است تا شما ياد بگيريد چگونه داستان خود را شروع كنيد. (البته اگر نتوانيد ادامهي داستان خود را به جذابيت و خارقالعاده بودن شروعِ خود بنويسيد، باعث يأس خواننده خواهيد شد).
۹. اگر شك داشتيد، چند گزينهي ديگر را هم امتحان كنيد
معمولا به نويسندگان توصيه ميشود چند عنوان براي نوشتهي خود انتخاب كنند و از دوستان و خانواده نظر بخواهند كه كدام بهتر است. اين كار را براي جملهي شروع نيز امتحان كنيد. تا وقتي كه انتخابهاي ديگر را بررسي نكنيد، نميتوانيد بفهميد كه شروع شما از اين بهتر ميشود يا خير.
۱۰. وقتي كه به پايان داستان رسيديد، دوباره شروع آن را بخوانيد
گاهي اوقات داستان در طول روند نوشتن چنان تغيير ميكند كه با شروع خود (هر چند هم عالي باشد) پيوستگي كافي را نخواهد داشت. تنها راه شما اين است كه مانند عنوان كه پس از پايان داستان دوباره بازنگري ميشود، شروع خود را نيز دوباره مورد بازنگري قرار دهيد. البته اين به آن معنا نيست كه شروع خود را به طور كل به دور بيندازد. ميتوانيد آن را نگه داريد شايد براي پروژههاي بعدي به كارتان آمد.
يك شروع خوب نميتواند داستاني كه در ساير بخشها ضعف دارد را نجات بدهد. همچنين شما نميتوانيد داستانتان را صرفا به خاطر يك شروع خوب به چاپ برسانيد. اما در محيط ادبي يعني جايي كه مجلهها و انتشارات تعداد كثيري نوشته دريافت ميكنند، يك شروع متمايز كمك ميكند تا نوشتهي شما بهتر خود را معرفي كند. يك شروع متمايز شايد بتواند نمايندهاي از كل داستانتان باشد. زماني كه سردبير نوشتهي شما را ميخواند، شايد حتي به جاي عنوان، شروع داستانتان به يادش بماند. مثلا «ماجرا از جايي شروع شد كه ساعتها با نواختن ۱۳ ضربه، ساعت يك را اعلام ميكردند» (۱۹۸۴ نوشتهي جرج اورول). حتي وقتي كه بقيهي داستان از ذهن سردبير يا خواننده محو شود، شروع خوب ميتواند با ميخي به ديوار حافظهاش بچسبد.